محمد حسین جعفریان:
غرب با حمایت از اسماعیلیان در تاجیکستان و ایران به دنبال چیست؟!
تاجیکستان
یکی از شانزده کشوری بود که پس از فروپاشی شوروی سابق، استقلال خود را
بازیافت. این کشور حدود هفت میلیون نفر جمعیت دارد و نزدیک به نیمی از
مساحت آن را کوهستانهای مرتفع تشکیل میدهد. این بخش تاجیکستان در جنوب و
شرق، شامل استان بدخشان یا بهتعبیر تاجیکها «بدخشان کوهی» است.
بدخشان حدود نیمی از مساحت این کشور را دربرمیگیرد، اما بهسبب صعب العبور بودن، کمتر از سیصد هزار نفر جمعیت دارد و بهعبارتی در حدود 50 درصد از مساحت تاجیکستان، تنها 5 درصد جمعیت آن زندگی میکنند.
نکته مهم دیگر آن است که اغلب ساکنان بدخشان، شیعه اسماعیلیه هستند.
بلافاصله پس از استقلال تاجیکستان، آقاخان چهارم، امام چهل و نهم فرقه نزاری اسماعیلیه، سفرهایی به بدخشان کرده و امکانات وسیعی را به این منطقه گسیل کرد. نگارنده بارها هم به بدخشان تاجیکستان و هم به بدخشان افغانستان سفر کرده است.
این سرزمین را رود افسانهای «آمو دریا» به دو بخش تقسیم کرده که قسمتی در افغانستان و قسمتی در تاجیکستان قرار گرفته است. در بدخشان افغانستان نیز، بهویژه بخش شرقی و ساحلی آن که همجوار آمو دریا و همسایه تاجیکستان است، عمده ساکنان اسماعیلیه مذهباند.
از همان اواخر دهه هفتاد اندک اندک آشکار میشد که آقاخان با کمک غرب، بهویژه انگلیس و آمریکا، برای بدخشان خوابهایی دیده است. برخی بر این باور بودند که غرب قصد دارد، نظیر پروژهای که در خاورمیانه دنبال کرد و برای یهودیان پراکنده در سراسر جهان، سرزمین و کشوری جعلی ساخت، برای اسماعیلیههای پراکنده در سراسر جهان نیز کشوری مستقل بسازد.
نگارنده سال 1380 در سفری که به بدخشان کرد، شاهد نشانههای این حرکت بود. در مدارس بدخشان کتب رسمی آموزش و پرورش تاجیکستان تدریس نمیشد. حتی زبان رسمی آنها چیز دیگری بود.
کتابها در کالج اسماعیلیه در لندن به زبان انگلیسی تألیف شده و همان کتابها به همان زبان در مدارس پایههای مختلف تدریس میشد.
دولت تاجیکستان، به سبب کمکهای مالی هنگفت آقاخان، در آغاز حساسیت چندانی به فعالیتهای آنان در این منطقه نداشت. اما اندک اندک حتی در متون تدریسی، حرف از کشور بدخشان به میان آمده بود. انگلیس و آمریکا بهشدت قصد داشتند در همسایگی چین و در حیاط خلوت روسیه، بذر کشوری را بکارند که میتوانست خاری در چشم این دو قدرت باشد و آقاخان را پادشاه آن اعلام کنند.
بخشهایی از افغانستان و تاجیکستان و حتی چین و پاکستان بهطور بالقوه ظرفیت انضمام به این کشور جدید را داشتند. شاید آنها که این سطور را میخوانند، این خبر ویژه رسانهها را خوانده یا شنیده باشند که آمریکا و انگلیس، طرح تأسیس کشوری به نام «بدخشان بزرگ» را دنبال میکنند و باز شاید آنها که این سطور را میخوانند، باور نکنند که نگارنده این سطور در سال 1380 پس از سومین سفر به منطقه بدخشان، عین این تحلیل را با جزئیات بیشتر در قالب فیلم و پژوهشی مفصل به مسئولان مختلف داخلی ارائه کرد و حتی پیشنهادها و راهکارهایی داد.
دریغ! هیچکس حتی برای مشورت بیشتر ما را فرانخواند. همه چیز فراموش شد تا آنکه پس از 12 سال آن تحلیل و پیشبینی دقیق، مو به مو به واقعیت بدل شده و ما در برابر عملی انجام شده، فقط نظاره گریم.
این معضل برای دولت مرکزی افغانستان و تاجیکستان نیز سمی خطرناک و هشداری هولناک است. صاحب همین قلم در آن سالها نکاتی را از سر دلسوزی به سیاستمداران تاجیک و افغان نیز متذکر شد، اما برق دلارهای آقاخان بسیاری را در آن کشورها مجنون کرده بود.
دریغ و درد! سه سال پیش وقتی نادر طالبزاده در برنامه «راز»، سؤالی در این باره از من پرسید، التماس کردم که لااقل مسئولان به مشاوره رایگان ما رضایت بدهند. دریغ و درد که مسئولان وزارت خارجه ما همیشه خود را عقل کل و دانای مطلق میدانند و افرادی چون صاحب این قلم، راهی به دژ تسخیر ناپذیرشان ندارند.
کاش دوازده سال پیش، کسی حرف مرا میشنید و طرح و راهحلهای مرا جدی میگرفت. کاش در آن سالها وزیر و مسئولی یک ساعت وقت برای شنیدن آنچه من با تحمل مشکلات و خطرات بسیار طی سالها، در سفرهایی سخت دیده و تجربه کرده بودم، اختصاص میداد.
افسوس که جماعتی از مردم، حتی با پایگاه اجتماعی من، برای دیدن این مسئولان مردمی، اقبالی نداشته و ندارند؛ حتی برای مشورت مجانی و دلسوزانه، درباره آنچه که این مسئولان به سبب مسئولیتشان، به آن نیاز دارند.
در ماههای اخیر رسانههای مختلف از دیگر فعالیتهای آقاخان در ایران نیز خبرهایی دادهاند که از جمله آنها جایزه معماری ایشان است. البته گروهی نیز مدافع ایشاناند. به هر حال او پیروانی در همین ایران خودمان نیز دارد که شمارشان کم نیست.
آنها خودشان را در شمار شیعیان و افراد نزدیک به ما میدانند. نگارنده این سطور نیز قصد متهم کردن آنان را ندارد. بسیاری از آنها درست یا غلط به امام چهل و نهم خویش ایمان دارند و او را امام زمان خود میدانند. کما اینکه وقتی در تاجیکستان از معلمان اسماعیلیه میپرسیدم که چرا در مدارس، زبان مادری خود و کشورتان را تدریس نمیکنید و چرا به کودکانتان به زبان انگلیسی درس میدهید؟
آنها با نوعی باور قلبی و شاید صادقانه میگفتند چون زبان انگلیسی، زبان امام زمان ماست! آنها معتقدند امامشان خود را با شرایط روز سازگار کرده و از آن روست که با یک پرنسس غربی ازدواج نموده و لندن را به عنوان مرکز امامت خود برگزیده است. میگفتند او به شیعیان اسماعیلیه و خیلی نیازمندان دیگر در سرتاسر جهان کمک میکند و این چیز بدی نیست.
من برآنم که باید برای جوانان امروز باورهای این فرقه را آشکار و درباره ادعاهایشان بحث کرد. نمیشود با بسیاری از فرقهها، حتی درویشها، درست یا غلط، به طور سلیقهای برخورد کرد؛ در حالی که این عزیزان با اعتقاداتی بهمراتب عجیبتر، سرگرم کار خود هستند. البته به باور من هرگز نباید مزاحمتی ایجاد کرد بلکه باید روشنگری باشد؛ هم درباره آنچه در داخل کشور مرتبط با این فرقه میگذرد و هم خارج کشور.
شاید آنها نیز حرفهایی داشته باشند، اما به هر حال بهنظر میرسد که اعتقادات آنها نه تنها در تاجیکستان و افغانستان که در ایران نیز نسبت به باورهای دیگر اقلیتهای اسلامی در جایگاه محترمانهتری قرار دارد.من هم دوست دارم علتش را بدانم. همین...منبع:هفته نامه پنجره
- ۹۲/۰۴/۰۲